دختر مهدوی/داشتم سجاده آماده میکردم برای نماز، همین که چادر مشکیام را از سر برداشتم تا چادر نماز سر کنم، گفت: این همه خودت را بقچه پیچ میکنی که چی؟ برگشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشهی نمازخانه نشسته بود. پرسیدم: با منی؟ گفت: بله! با تو ام و امثال تو که گیر کردهاید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمیشوی با این پارچهی دراز دور و برت؟ خسته نمیشوی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت میشوی، چرا مثل عزادارها سیاه میپوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من!
خندیدم و گفتم: چقدر دلت پر بود دوست من! اگر حرف دیگری مانده بگو؟
خندهام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم شاید حق با تو باشد عزیزم. ببینم ازدواج کردی؟ گفت: بله.
گفتم من چادر را دوست دارم. چادر؛ مهربانیست. با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیهای...
گفتم: چادر سر میکنم به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست. با تعجب به چهرهام نگاه کرد.
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟ گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم. همسر تو، تو را "دید"، کشش ایجاد شد و انتخابت کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمیتواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟ گفت: خوب ... ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، منطق نمیشناسد، تعهد نمیشناسد. چه زندگیها که با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت. من چادر سر میکنم تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو به هم نریزد. همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجهش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود.
من به خودم سخت میگیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه به کوره است از گرما هلاک می شوم، زمستانها زیر برف و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، به خاطر حفظ خانه و خانوادهی تو.
من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیباییهایم دارم. من هم دوست دارم تابستانها کم تر عرق بریزم، زمستانها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. من روی تمام این علاقهها خط قرمز کشیدم تا به اندازهی سهم خودم حافظ گرمای زندگی تو باشم.
سکوت کرده بود. گفتم: راستی... هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان جامعهام با موهای رنگ کردهی پریشان و صد جور جراحی زیبایی، چشمهای همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچوقت به قضیه اینطور نگاه نکرده بودم... راست می گویی.
نظرات شما عزیزان: